به گزارش آی فیلم2، شب شعر «لالههای دشت برچی» با همکاری نهاد کتابخانههای عمومی ایران و به مناسبت گرامیداشت یاد شهدای دانشآموز مکتب سیدالشهدای کابل، برگزار شد.
در این برنامه مجازی که عصر دیروز یکشنبه ۲۶ ثور(اردیبهشت) همزمان با هفتمین روز شهادت این دانش آموزان برگزار شد، شورای ادبی نهاد کتابخانههای عمومی ایران، وزیر فرهنگ و اطلاعات افغانستان، سفیر جمهوری اسلامی ایران در افغانستان و جمعی از هنرمندان شاخص افغانستانی در رشتههای خطاطی و نقاشی از حاضران در این شب شعر مجازی حاضر شدند.
در اینمراسم «محمد کاظم کاظمی» شاعر اهل افغانستان شعر زیر را برای شهدای حادثه مدرسه سیدالشهدا (ع) خواند:
حلق سرود پاره، لب های خنده در گور
تنبور و نی در آتش، چنگ و سَرَنده* در گور
این شهر بی تنفس لَت خورده ی چه قومی است؟
یک سو ستاره زخمی، یک سو پرنده در گور
دیگر کجا توان بود، وقتی که می خرامد
مار گزنده بر خاک، مور خورنده در گور
گفتی که جهل جانکاه پوسیده ی قرون شد
بوجهل و بولهب ها گشتند گَنده در گور
اینک ببین هُبل را، بُت های کور و شَل را
مردان تیغ بر کف، زن های زنده در گور
جبریل اگر بیاید از آسمان هفتم
می افکنندش این قوم، با بالِ کنده در گور
شعرخوانی «محمدمهدی عبداللهی» در بخش بعدی این نشست بدین شرح بود:
بهار با غزلی سرخ پشت پرچین است
بخوان که داغ شقایق همیشه سنگین است
نگاه خیره تزویر چون شقاوت شب-
به دشت برچیِ آلاله های رنگین است
مگر نه اینکه خزان تیغ بر بهار کشید
بهار را چه کند آن دلی که خونین است؟
کدام غصه پدر را به سوگ سرخ نشاند؟!
کدام قصه، بگو شرح ماجرا این است!
به دست خاک سپرد آن همه شقایق را
کجاست جان پدر؟ آه دست گلچین است!
کنار ماهِ خدا، ماه خویش را بخشید
به دست بی رمقش ربّنای آمین است
زبان گرفته پدر رو به ماه کابلی اش
مسیر سرخ شهادت چقدر شیرین است!
قسم به منتقم خون این کبوترها
نگاه زخمی کابل سوی فلسطین است
«سید ضیاء قاسمی» نیز شعر زیر را در اینبرنامه خواند:
گاهی پدر شدیم و پسر را گریستیم
گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم
هر روز و شب، درست چهل سال میشود
ساعات تلخ پخش خبر را گریستیم
هر دم به خون خویش فتادیم و ساختیم
هی قبر تازه کوه و کمر را، گریستیم
مادر شدیم و از پس هر زخم انفجار
هی چشمهای مانده به در را گریستیم
در خون نشست روسری دخترانمان
رخسارهگان قرص قمر را گریستیم
بعد از تو روزگار همانی که بود، ماند
هر سال ما قضا و قدر را گریستیم
بعد از تو نیز مثل خودت عاصی عزیز!
«شب را گریستیم، سحر را گریستیم»
«سید عبدالله حسینی» از شاعران پاکستانی نیز در این نشست شعری در سوگ این حادثه خواند:
از زخمِ تنت آتشی افتاده به جانها
بند آمده از شدتِ دردِ تو زبانها
غم بود و الم بود و جفا بود و ستم بود
ما هرچه شنیدیم از اینها و از آنها
در مدرسه اینبار سرِ درسِ ریاضی
غلتیده به خون بود عددها به توانها
قرمز شده دیوار و درِ مسجدِ این شهر
خون میچکد از حنجره سبزِ اذانها
بر بامِ فلک نیست مگر طائرِ فریاد
از خاک نخیزد مگر آواز فغانها
پرسید که این شهر که گفتید، کجا هست؟
جایی که به پیری نرسیدند جوانها
«الهام سادات حسینی» از شاعران نوجوان پاکستان نیز شعر زیر را خواند:
کتاب و دفتر و خون
کتابهای جغرافی
این همه خون و ناله
دیگه بسه و کافی
.
فرشتهها میخوان که
خونه برن، بخندن
دستیارِ مادر باشن
دورِ مادر بگردن
.
ولی دشمنِ ظالم
خط زده رو رویاشون
رویای شادیآور
تبدیل شد به دشتِ خون
«عاطفه جوشقانیان» شاعر دیگری بود سوگنامه زیر را در اینبرنامه مجازی خواند:
فرو می ریزد آخر اقتدار سست آهک ها
به دام تورها می افتد آری برق پولک ها
خدایا سکه سکه پر شده جیب جهان از فقر
ببین لبخندها ماسیده بر لب های قلک ها
میان پیچ و خم ها گم نباید کرد مقصد را
که گل ها رو به خورشیدند حتی بین پیچک ها
نمی ترسیم از تهدید قدرت های پوشالی
عقابان را هراسی نیست از اخم مترسک ها
دلم قرص است و راهم روشن، این ماهی که ما داریم
رهایی می دهد ما را از این شب ها و این شک ها
مبارک باد روزی که جهان از شوق می گرید
همان روزی که نازل شد به شوق آن تبارک ها
«سید حکیم بینش» از شاعران دیگری بود که سوگ سرودی را به اینشرح خواند:
چشمش به در که گلپریاش را بغل کند
با اشتیاق دلبریاش را بغل کند
با موج اضطراب تکان خورد و بعد رفت
در کوچه مهر مادریاش را بغل کند
اینبار زنگ آخر مکتب غریب بود
میخواست سوز آخریاش را بغل کند
مادر رسیده بود ولی میوهی دلش
میرفت سهم نوبریاش را بغل کند
مادر رسیده بود ولی قطعه پارهها
هی میدوید دیگریاش را بغل کند
هر یک درخت و جوی خیابان دویده بود
کیف و کتاب و روسری اش را بغل کند
«مادر بلند شو» نتوانست دخترش
اینبار حرف مادریاش را بغل کند
دریای سرخ پر تپش و پر تلاطم است
در بستری شناوریاش را بغل کند
یک میز و یک دقیقه سکوت و فقط همین
دنیا نشسته داوریاش را بغل کند
«سید ابوالفضل مبارز» نیز از دیگر شاعرانی بود که طی ارتباطی مجازی از مشهد شعر زیر را خواند:
خسته ی روزگار نا آرام، من همانم که جان نمیخواهد
کشتنم انتخاب سختی نیست، زدنم امتحان نمیخواهد
لبی از خون حنجرم تر کن، تا کمی تازه تر شود نفست
بعد بنشین و قصه کن با من، گرچه این آسمان نمی خواهد
قصه کن از تحمل وطنم، از لب بی تمایل وطنم
آخرین شاخه ی گل وطنم وطنی که جوان نمی خواهد
وطن من کجای دنیایی؟! همه با شعر متحد شده اند!
واقعا بعد از این چه باید کرد؟! در دهاتی که خان نمیخواهد
در دهاتی که دیگر از امروز، سر تعظیمش از تن افتاده
در دلش شوق زندگی دارد!، نان بماند ! دهان نمیخواهد!
کشورم از شکستن عاصی باش حرف خود را بزن ولو با سنگ
مطمئن باش بعد از این احدی، شهر بی قهرمان نمیخواهد!!!
ما اگر چه که سوگوار خودیم! داغداریم و بی قرار خودیم !
خودمان عاقلیم و می فهمیم، بعد از این دیگران نمیخواهد ...
«سورنا جوکار» هم در ادامه، اینشعر را در سوگ حادثه غمبار مدرسه سیدالشهدا (ع) خواند:
کابل به یادآور شکوهِ باستانت را
از خواب برخیزان یلان قهرمانت را
تا کی مدارا میکنی با دشمنان در گود
بر خاک مالیدند پشت پهلوانت را
عمریست میگرییم و دیگر اشک مرهم نیست
داغ دل هَزّارههای مهربانت را
در فکر رختِ بختشان بودی، ولی افسوس
با خون حنا بستند دست دخترانت را
جان را فدا کردی برای دوستانی که
با دشمنی بر لب رسانیدند جانت را
هرچند کامت تلخ ایام است، میدانم
شیرین به پایان میرسانی داستانت را
در پیوند با این خبر بخوانید:
وزیر اطلاعات و فرهنگ افغانستان: حادثه غرب کابل موجب همبستگی ملتها و اتحاد شد
سروده غمناک شاعر مشهور ایرانی برای دختران شهید غرب کابل
واکنش کاربران ایرانی فضای مجازی به حادثه تروریستی غرب کابل
غم شریکی مردم ایران با افغانستان؛ اجرای ویدئومپینگ بر روی برج آزادی
هم صدایی و تجمع دانشجویان ایرانی و خارجی برای حمایت از مردم مظلوم افغانستان
رسم همسایه داری و غم شریکی به سبک شاعر ایرانی
واکنش «بهاره افشاری» به فاجعه غم انگیز کابل+تصویر
غم شریکی شاعران ایرانی با مردم غم دیده افغانستان+ویدیو
شب را گریستیم، سحر را گریستیم...
ع ا